Room13 | اتاق 13


اتاق 13 (قسمت اول)

من و دوستام تصمیم گرفتیم برای تعطیلات ، به مسافرت بریم ، بخاطر همین یکی از دوستام یعنی "نویز" کلید ویلای عموش که توی یکی از روستا های اطراف بود رو گرفت تا برای چند روز به اونجا بریم ، تازه باران بند امده بود و بوی خاک نم خورده و هوای نسبتا خنک جاده ، حس خوبی به من میداد ، توی راه برای این که چه کسی ماشین رو برونه بین نویز و الکس درگیری لفظی پیدا کرد و  بخاطر دعوا ، ما سکوت کرده بودیم و ماشین رو من میروندم ، من حدود 7 ساعت پشت ماشین بودم و احساس خستگی میکردم اما نویز و الکس خوابیده بودند و فقط جاستین بیدار بود ، و من و اون اروم شروع به حرف زدن کردیم تا بقیه بیدار نشن و من هم به خواب نرم ، کم کم ، جاستین هم به خواب رفت ، جاده تاریک بود و هیچ چراغی وجود نداشت و تنها روشنایی ، روشنایی حاصل از چراغ ماشین بود ، کمی خواب الود بودم و جلوی خودم رو خوب نمیدیدم ، یک لحظه شمام بسته شد و نفهمیم با چه چیزی برخورد کردم ولی ماشین لرزش شدیدی کرد و همه بچه ها از خواب پریدن و خواب منم بخاطر این حادثه از سرم پرید ، وقتی پیاده شدیم تا ببینیم با چه چیزی برخورد کردیم ، هیچ چیز توی جاده نبود

هیچ چیز

بجز قطره های خون

قطرهای خون روی گلگیر ماشین ریخته بود و حجم خون کم بود ، ما اون حوالی رو گشتیم اما جسدی پیدا نکردیم ، بخاطر این موضوع ، همه حسابی ترسیده بودن و جاستین این بارپشت ماشین نشست تا من استراحت کنم ، کمی که جلو تر رفتیم ، احساس کردم چیزی روی پای من حرکت میکنه و باعث شد بیدار بشم ولی چیزی ندیدم ، جاستین درحال رانندگی بود و الکس و نویز پشت ماشین خوابیده بودند

صبح که شد ، همه گرسنه بودن و کنار جاده قرار شد صبر کنیم تا صبحانه بخوریم ، هوا تقریبا خوب بود ، همین که صندق عقب رو باز کردیم ، همه ما خشکمون زده بود ، "نویز" از ترس داشت گریه میکرد و الکس هم سرجاش خشکش زده بود ، جاستین و من هم نمیدونستیم باید چیکار کنیم و فقط به صندق عقب خیره شده بودیم ، توی همه ظرف ها پر از خون بود و کف صندق عقب هم پر خون شده بود

چند لحظه که گذشت ، الکس فریاد کشید و خواست برگرده که بهش گفتم فراموشش کن و بعد از کلی اصرار دوباره حرکت کردیم ، بالاخره به ویلای عموی نویز رسیدیم ، فاصله 2 شهر کوچیک رو طی کرده بودیم و هممون از اتفاقات حسابی ترسیده بودیم ، وارد ویلا شدیم ، تعریفی که نویز از ویلا کرده بود خیلی با چیزی که میدیدم فرق میکرد ، این اصلا یه ویلا نبود ، یه قصر بود !

خونه خیلی بزرگی بود و 2 طبقه بود و هر طبقه 13 اتاق داشت ! خونه رنگ جالب و مرموزی داشت و تقریبا در تمام اشیاء از رنگ قرمز استفاده شده بود و همین مرموزیتش رو بیشتر میکرد ، روی دیوار سالن اتاق ، یک عکس بسیار بزرگ و باشکوه از یک زن و مرد عمو و زن عموی نویز بودند ، نویز گفت که عموش سال ها پیش فوت کرده و این خونه سال هاست که خالیه ، و تمام دیوار ها و میز ها رو خاک گرفته بود ، شب هوای اونجا خیلی سرد شد و ما هر کدوم اتاق خودمون رو انتخاب کردیم و جاستین اتاق 13 طبقه دوم که دقیقا بالای اون زیر شیروانی بود ، نویز خیلی به جاستین اصرار کرد که توی اون اتاق نره چون عموی نویز حساسیت زیادی به اون اتاق داشته و در تمام مدت عمر ، تنها 2 بار به اون اتاق رفته

نویز : چطور درب این اتاق رو باز کردی ؟ درب این اتاق مدت ها قفل بود

جاستین: درباره چی حرف میزنی ؟ این درب باز بود

نویز خیلی تعجب کرده بود ولی چون همه خسته بودیم زیاد اصرار نکرد ، جاستین حسابی از حرف های نویز ترسیده بود و از من خواهش کرد تا در اتاق بغلی باشم تا اگه مشکلی پیش اومد ، من رو صدا کنه ، جاستین توی اتاق 13 ، من در اتاق 12 و الکس در اتاق 5 طبقه پایین ، و نویز در اتاق 2 طبقه پایین خوابید

خواب عجیبی دیدم ، یک مرد که صورت نداشت و بدنش سوخته بود ، دنبال من بود ، اون همش یک حرف رو تکرار میکرد "برید بیرون" و بیشتر دنبال من میدویید

و من از ترس از خواب بیدار شدم ، روی ساعت رو به روم ، نور ماه افتاده بود و اون رو نمایان کرده بود ، برام عجیب بود که توی خونه ای که مدت هاست خالیه ، ساعت هنوز باتری داره و کار میکنه ، ساعت 3:13 دقیقه بود

ناگهان صدای جیغ جاستین بلند شد  !

و من از صدای جیغ اون به خودم لرزیدم و همزمان با صدای جیغ اون ، رعد و برق شدیدی زد !

من به سمت درب رفتم تا به کمک اون برم اما درب اتاق قفل شده بود ، توی اینه ای که کنار درب بود دیدم که از پشت پنجره صورت سوخته ترسناکی که تنها چشم داشت و سایر اعضای صورت ، به طور کامل سوخته بود ، من از ترس نمیتونستم هیچ واکنشی نشون بدم و یک لحظه به خودم اومدم و چشم هام رو بستم و با تمام قدرت فریاد زدم "خدا"

اینه رو به روم شکست و تیکه های اینه صورتم رو زخمی کرده بود

پشت اینه چیز عجیبی دیدم

چنین چیزی تا به حال ندیده بودم

ادامه دارد . . .

قسمت دوم به محض انتشار نویسنده ، در سایت قرار میگیرد 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

    محمد می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1396/8/19/5 و 22:05 دقیقه ارسال شده.

    خیلی خوب ود لطفا بعدیشم بذارید

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: